فرشتههایی که ۲۰۰ سال سن دارند + گزارش تصویری
رهگذران، فرشتههایی صاف و ساده را میبینند که بیدلیل لبخند میزنند و به آنها که در زندگی غرق شدهاند دست تکان میدهند.
صاف و زلالاند مثل آب. اسمشان را میدانند، اما نمیدانند چند سالهاند. «محمدجعفر» میگویدک «دو سالهام» و «مهدی» با لهجه غلیظ همدانی میگوید: «۲۰۰ سالمه». «صَفر» همه تلاشش را میکند تا نقاشیاش را نشان دهد و «امیرحامد» که شبیه بچههای سندروم داون است تصنیف «علی مولا» را با تمام وجود و از ته دلش میخواند.
محوطه مرکز آنقدر بزرگ هست که بچهها بتوانند ورزش صبحگاهی کنند و چند ساعت دور حیاط راه بروند. نم باران که به صورتشان میزند قاه قاه از ته دل میخندند. کلاه را کشیدهاند تا روی پلکهایشان. برق چشمان مهربانشان، حیاط را روشن کرده است. باران را دوست دارند، هوای پاک صبحگاهی را، چای را، بوی کاهگل را، حتی اگر نتوانند دوستداشتنیهایشان را بشمرند و اولویتبندی کنند.
گزارش تصویری پیام نو از مؤسسه خیریه توانبخشی معلولین ذهنی تهران را اینجا ببینید
حکایت مردی با ۴ دهه تجربه
رهگذرانی که از کنار درهای بازِ مرکز عبور میکنند گاهی مردان صاف و سادهای را میبینند که بیدلیل لبخند میزنند، میخندند و به آنها که در زندگی غرق شدهاند دست تکان میدهند.
مؤسسه خیریه توانبخشی معلولین ذهنی تهران در خیابان شریعتی، کمی بالاتر از پل صدر و بولینگ عبدو، سال ۱۳۵۹ تأسیس شده است.
«محسن تنها»، مدیر مرکز توانبخشی تهران بیش از ۲۳ سال است مسئولیت اداره این مرکز را بر عهده دارد و زندگی خود را به سادگی، صمیمیت و زلالی این مردان گره زده است. هر جملهای که میگوید، برایش یک بیت از حافظ، مولانا، سعدی و صائب در آستین دارد. پیشتر مدیرکل توانبخشی بهزیستی کشور بوده و گرمی و سردی روزگار را چشیده است. به اندازه ۴۰ و چند سال تجربه کار، حرف دارد و میداند چه میخواهد و چرا میخواهد.
از پناهگاه کودکان تا مرکز توانبخشی معلولان ذهنی تهران
۲۰ سال پیش، از این مرکز گزارش نوشته بودم و جالب است که مدیر مرکز، تیتر گزارش آن سال را به یاد دارد. او از سال ۱۳۷۷ مدیر و عضو هیئت مدیره مؤسسه خیریه توانبخشی معلولین ذهنی تهران است، اما پیشتر و از سال ۱۳۵۹ نیز عضو هیئت مدیره بوده است.
او میگوید: «اینجا اصلاً مجوز نداشت و به پیشنهاد دوستان برای گرفتن مجوز اقدام کردیم. اول، اسم این مرکز انجمن پناهگاه کودکان بود. تا امروز راه پراز فراز و نشیبی را طی کردهایم. مشکل اصلی اینجا ملک و زمین است. بانک ملی سخت میگیرد و پیشنهاد داده خالی کنید یا بخرید. ما این همه پول نداریم. سالها پیش قیمت این مرکز ۵۰۰ میلیون تومان بود الان ۳۰۰ میلیارد است. ما افراد کمبضاعتی هستیم که برای تأمین مایحتاج؛ خوراک، پوشاک و دارو برای درمان مددجویان و همچنین حقوق پرسنل، ماهیانه ۵۰۰ میلیون تومان هزینه میکنیم».
زندگی ۱۵۰ معلول ذهنی در کاشی شماره ۱۷۱۷
ساکنان کاشی شماره ۱۷۱۷ خیابان شریعتی، ۱۵۰ پسر معلول ذهنی بالاتر از ۱۸ سال هستند که یا خانواده ندارند یا خانوادههایشان ضعیف و بیبضاعت هستند، اما این سرزمین، مردم نیکوکار و بخشنده ای دارد که هزینههای مرکز را تأمین میکنند.
«تنها» میگوید: «سن بچهها از ۱۸ سال تا بینهایت است. آن روزها که در دانشگاه درس روانشناسی میخواندیم، میگفتند عمر مفید معلولان ذهنی حداکثر ۳۰ سال است، اما اینجا مددجوی ۷۰ ساله داریم. برخی از مددجویان ۶۵ ساله تا ۷۰ ساله هستند و ما از بهزیستی خواستهایم این مددجویان را به مرکزی دیگر منتقل کند تا از رژیم سالمندی استفاده کنند.
سفر در روحیه بچهها بسیار تأثیرگذار بود
با گشتی کوتاه دراین مرکز بزرگ، نظم و ترتیب و تمیزیاش میدود در چشمانمان و معلوم است مسئولان مرکز در کیفیت خدمات برای مددجویان کم نگذاشتهاند.
«تنها» میگوید: «در هیچ مرکزی، هر روز معلولان را حمام نمیکنند. اینجا همه مددجویان هر روز حمام میروند. برای حمام کردن بچهها چندین نفر باید کار کنند. چند نفر آنها را میشویند، چند نفر خشک میکنند و بعضی لباس میپوشانند. مشخص است شستن ۱۵۰ مددجو با درصد ناتوانیهای مختلف، چه کار سختی است».
از نظر بهزیستی هفتهای یک روز هم پزشک، مددجویان را ویزیت کند کافی است، اما اینجا پنج پزشک عمومی و متخصص، روانشناس و مددکار و البته چند پزشک نیکوکار کار میکنند. در کلینیک دندانپزشکی مرکز، چهار دندانپزشک متخصص، دندان بچهها را ویزیت و درمان میکنند.
در حال حاضر بهجز پزشکان نیکوکار، پنج پزشک، پنج پرستار، پنج بهیار، یک روانشناس، یک مددکار، یک فیزیوتراپ، یک کارشناس تغذیه، ۲۵ مراقب معلول، مربی آموزش و مربی ورزش و ۱۳ نفر خدماتی در این مرکز خدمت میکنند.
به گفته مدیر مرکز، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا به راحتی یک جرعه آب خوش از گلوی این بچههای مظلوم و بیپناه پایین برود.
او میگوید: «معتقدم این بچهها مستجابالدعوه هستند. پیش از شیوع کرونا، بچهها را به مشهد و شهرهای شمالی میبردیم، اما در این دو سال، برنامه سفر حذف شده است. سفر در روحیه بچهها بسیار تأثیرگذار بود. آن ایام وقتی بچهها از مشهد برمیگشتند تا مدتها حالشان بهتر بود، روحیهشان تغییر میکرد، نیازشان به داروها کمتر میشد و اختلالات رفتاری و اذیت و آزارشان به حداقل میرسید.
برای ۱۰ معلول، یک مراقب داریم
بچههایی که سال ۱۳۵۹ دراین مرکز پذیرش شدند ۶ یا ۷ ساله بودند و این روزها بالای ۵۰ سال سن دارند. برخی از آنها فوت کردهاند.
مدیر مرکز میگوید: «این مرکز در روزهای اول تأسیس ۶۰ مددجو داشت. بر اساس پروتکل بهزیستی، ما مجوز نگهداری از ۱۵۰ نفر را داریم. معتقد به زیاد کردن این تعداد نیستم.
به گفته «محسن تنها»، سازمان بهزیستی موارد پشت نوبتی زیادی دارد، اما اگر مددجو اضافه کنیم اداره کردن آنها سخت میشود، چرا که باید طبق استانداردها، پرسنل انتخاب و اضافه شود. هزینه حقوق هر پرسنل با بیمه و خورد و خوراک و پوشاک حدود ۱۰ میلیون تومان است.
او میگوید: «این مرکز سه بخش نگهداری دارد که بر اساس توانایی ذهنی مددجویان تقسیم بندی شده است. برای ۱۰ معلول، یک مراقب داریم، اما مهمترین مشکل ما در حوزه توانبخشی این است که برای مراکز نگهداری، نیروی متخصص تربیت نکردهایم».
در کشور به افراد بازنشسته و با تجربه اهمیت نمیدهند
مدیر باتجربه مرکز با هر جملهای که بیان میکند شعری از مولانا، حافظ و صائب یا حدیث و روایاتی از معصومین میخواند. او مفسر قرآن و نهجالبلاغه است.
او میگوید: «زمانی که دکتر یاریگر روش، رئیس سازمان بهزیستی بود، من مدیرکل بهزیستی بودم. دکتر یاریگر روش، مردی با سواد و متخصص بود. آن روزها امور سازمان به صورت علمی و سیستمی میچرخید و هر چیزی سر جای خودش بود، حتی در آن دوران مدیرکل کاریابی داشتیم».
مدیر مرکز با اشاره به اینکه در دهههای اخیر در هیچیک از حوزهها به افراد بازنشسته و باتجربه اهمیت نمیدهند، میگوید: «در کتاب مدیریت ژاپنی نوشته: تا زمانی که مدیران ژاپنی توان کار فیزیکی داشته باشند کار میکنند و ما قدرشان را میدانیم، اما پس از بازنشستگی آنها را رها نمیکنیم. بازنشستگان در طول سالها کار کردن پخته شدهاند و میتوانیم از تجربیات آنها استفاده کنیم. ما از آنها دعوت میکنیم چند روز یک بار، دو ساعت در اتاق فکر حضور داشته باشند و از قدرت فکر آنها استفاده میکنیم. ممکن است نظرات آنها فقط سالی یک بار به دردمان بخورد، اما مطمئن هستیم به سؤالات ما درست و کارشناسیشده جواب میدهند. یک فرد بازنشسته، سرمایه است. اما متأسفانه در کشور ما اینطور نیست. به عنوان مثال من سالها کار کردهام، ولی حتی یک بار هم یاد من نیفتادند و نپرسیدند زندهای یا نه؟»
«تنها» ادامه میدهد: «مهمترین مشکل حوزه توانبخشی این است که افراد از پشت صندلیهای دانشگاه میآیند و در مراکز توانبخشی مشغول کار میشوند، بدون اینکه یک روز کنار مددجویان کار کرده و دورههای کارورزی را گذرانده باشند».
در ۵۷ سالگی عاشق این بچهها شدم
زلالاند مثل آب، صاف و شفاف. به گفته «آنیک شاهمرادیان»، پرستار مرکز، پول را نمیشناسند و همین امر آنها را از دوروییها، سوءاستفادهها، ریاکاریها و نازیباییهای دنیا جدا کرده است. «آنیک» چند سال پیش دیده بود یک اسکناس هزار تومانی روی زمین افتاده و بچههای مرکز چون ارزش پول را نمیدانستند، آن را برنمیداشتند.
«آنیک» که پیشتر در بخش سیسییو بیمارستان بوعلی کار میکرد، از هشت سال پیش در این مرکز کار میکند و با اینکه انتخابش کار کردن با معلولان ذهنی نبوده، اما دیگر نمیتواند از مجموعه جدا شود. میگوید: «روزی که برای آشنایی به این مرکز آمدم، یکی از مددجویان بیمقدمه گفت: کریسمس مبارک و اعیاد اقلیتهای مذهبی را نام برد. من از دور فقط نگاه کردم و هنوز برای کار کردن در مرکز مردد بودم، اما با دیدن بخشها و بچههای معصوم تصمیمم برای ماندن در کنار آنها جدی شد».
«آنیک» میگوید: «از زمان شیوع کرونا تا امروز حتی یک مورد ابتلا به این ویروس را در مرکز نداشتیم .از روزی که اعلام شد کرونا در کشور شیوع پیدا کرده، هر روز به همه بچهها انواع ویتامینها را میدهیم».
پرستار مرکز میگوید: «کار در اینجا مانند زنجیر بههم پیوسته است. همه کارکنان بر اساس وظایفشان کار میکنند و نقطه مشترک همه ما این است که عاشق این بچهها هستیم».
او ادامه میدهد: «اغراق نیست اگر بگویم من در ۵۷ سالگی عاشق این بچهها شدم. هر روز از ساعت هفت صبح تا سه بعدازظهر به عشق آنها کار میکنم».
او و بیشتر کارکنان هر سال زمان تحویل سال در کنار مددجویان هستند و نوروز را جشن میگیرند.
«آنیک» با اشاره به دیدگاهش در مورد تفاوت انسانهای عادی با معلولان ذهنی میگوید: «انسانهای عادی با بالا رفتن سن شناسنامهای یاد میگیرند چطور کودکیهای خود را پنهان کنند. در بزرگسالی همیشه آرزو میکنند کاش به کودکی برگردند، ولی معلولان بر اساس ساختار وجودیشان هیچ اصراری در پوشاندن کودکیشان ندارند. همیشه و در همه حال کودکاند و هر کدام در سنین مختلف کودکیشان باقی میمانند».
کار در مراکز اصلاً شبیه درسهای تئوری دانشگاه نیست
«زینب جعفری» روانشناس و درمانگر مرکز است. او میگوید: «کار کردن دراین مرکز و دیگر مراکز توانبخشی اصلاً شبیه درسهایی نیست که در دانشگاه یاد گرفتیم. خیلی از افرادی که روانشناسی خواندهاند ترجیح میدهند در دفتر خود بنشینند و بیماران را ویزیت کنند. البته این کار پرستیژ خاص خود را دارد، اما وقتی به مراکز نگهداری بیایند و به صورت مستقیم با مددجویان کار کنند، متوجه میشوند کار عملی بسیار فراتر از دروس تئوری است».
گشتی در کارگاه آموزشی فرشتهها
اسمش «مهدی» است. مدام میخندد و در حال درست کردن نوعی آویز تزیینی به نام «دریم کچر» یا «کابوسگیر» است.
«شیرین ترحمی»، مربی کارگاه توضیح میدهد که این یک وسیله دستساز قدیمی و بومی سرخپوستان است که رؤیاها را گیر میاندازد! به اعتقاد سرخپوستهای آمریکایی، این وسیله خوابهای بد را میگیرد و صبح که خورشید بتابد، کابوسها از بین میرود!
به گفته مربی، «مهدی» از بچههای آموزش پذیر است. او میگوید: آیکیوی بیشتر مددجویان اینجا ۵۰ تا ۷۰ است.
«مهدی» مدام میخندد و با لهجه غلیظ همدانی حرف میزند. میپرسم: «چند سالته؟» با خندهای از ته دل میگوید: «۲۰۰ سالمه»، اما یادش نیست از چه زمانی به این مرکز آمده است.
من صَفرم ، ۱۲ سالمه
«صَفر»، دایرهای که مربی کشیده را رنگ میکند. میگوید: «۱۲ سالمه و از زمان آیتالله منتظری اینجا هستم. من زمان شاه به دنیا اومدم، اما از شاه میترسم. اول خواهرم فرشته خانوم دنیا اومد، بعد سید عباس، بعد من دنیا اومدم». «صفر» یادش نیست سه سال پیش از مرکز «نمونه» به اینجا منتقل شده است.
من بچه قدیمیام، ببخشیدهااا
«اکبر» بلند بلند صدایم میکند: «خانوم، خانوم بیا اینجا. من بچه قدیمیام، ببخشیدهااا. خانوم غضنفری یادته؟ محبوبه یادته؟» اکبر نمیداند چند ساله است: «خانم مربی چند سالمه؟» «شیرین ترحمی» میگوید: «باید بالای ۵۰ سال باشد».
کاش قیم داشتم
«امیر» با تهریش سفید فکر میکند دو ساله است. آرزوی اصلیاش این است که یک قیم داشته باشد. مشخصات قیم را هم تعیین کرده: «باید خانه و ماشین ساقبلند [شاسیبلند] داشته باشد».
من محمدجعفرم، ۵ سالمه
«من محمدجعفرم. اسم توچیه؟» «محمدجعفر» میگوید: «یک ماهه اینجام. پنج سالمه. تو چند سالته؟ شعر بخونم گریهات بگیره؟» و در کمال تعجب برای از دست دادن پدرش میخواند: «باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی، ترک ما کردی و با خاک همآغوش شدی، خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود، ای چراغ دل من از چه تو خاموش شدی…»
میگوید: «بابام سال ۶۶ فوت کرد. میدونی اسمش چی بود؟ حاج رجبعلی. رفته بهشت دیگه. آرزوم اینه یه عالمه شیرینی خامهای بخورم. فقط شیرینی خامهای دوست دارم».
عکس امام برایم میآوری؟
«حسین» همانی است که ۲۰ سال پیش وقتی از این مرکز گزارش تهیه کردم، از من عکس امام خمینی را میخواست. امروز هم خواستهاش همان است؛ کمی بزرگتر، کمی بیشتر. میگوید: «الان عکس امام و عمامه و عینکش را میخواهم. امام خمینی را دوست دارم. اسلام آورد. امام خوب بود».
مددجویان میگویند ابوالفضل بابای ماست
«ابوالفضل ولی لی» مراقب بچهها معتقد است مراقبت از این بچهها سخت نیست. میگوید: «آنها مثل بچههای من هستند». ابوالفضل ۲۶ ساله است، اما مددجویان میگویند: «ابوالفضل بابای ماست». او ۱۸ ماه است در این مرکز به عنوان مراقب کار میکند و میگوید: «کار کردن با این بچهها نعمت است. در این مدت رزق و روزیام در زندگی چندبرابر شده است».
خانواده ندارم، خواهر دارم
«مجید» بارها با انگشتانش میشمرد تا حساب کند چند ساله است. بالاخره به نتیجه میرسد که ۲۰ ساله است. میپرسم: «خانواده داری؟» میگوید: «نه، فقط خواهر دارم».
«چند وقته اینجایی؟» میگوید: «۷۰ سال»!
«اسم خواهرت چیه؟» غیرتی میشود و نمیگوید.
آرزویی که بزرگ نیست
«امیر» آرزو دارد «طناز طباطبایی»، «نیوشا ضیغمی» و «مهناز افشار» را ببیند. میگوید: «بگو بیان اینجا. خدا بیامرزه آقای ملک مطیعی و مشایخی رو. دوسشون داشتم».
خانوم، آرزو چیه؟
«من عباسم. دو سالمه. دو ماهه اینجام. اینجا آهنگ گوش میکنم. فلش دارم خودم». میگوید: «خانواده ندارم»، اما دارد. میگوید: «مامان ندارم، یعنی کسی را ندارم. خواهرم میاد اینجا منو میبینه. اسمش زهره است. هر روز میرم خونه»، اما نمیرود. «زهره را ۳ تا ۵۰ تا دوست دارم». میپرسم: «آرزو داری؟» میگوید: «نه خانوم. آرزو چیه؟»
آقا امیرم، حامدم هستم
اسمش «امیرحامد» است و شبیه بچه های سندروم داون. میگوید: «آقا امیرم. حامدم هستم». حصیر میبافد. چهار سال طول کشیده تا یاد بگیرد. دستش را بالا میگیرد، دعا میکند و صلوات میفرستد.
«صفر» از ته کارگاه بلند میگوید: «نقاشی منو ببر یادگاری بزن تو اتاقت». «حامد» تصنیف «علی مولا» را میخواند و دهها بار تکرار میکند: «علی مولا، علی مولا، علی جان…» چشمانش را میبندد و از ته دل میخواند. همه ساکت میشوند.
نیمی از مددجویان تحرک دارند
از مرکز که بیرون میزنم با خودم مرور میکنم: شایعترین مشکل معلولان ذهنی ناتوانیهای حسی، حرکتی و صرع است. نیمی از این افراد تحرک دارند و بقیه به دیگران وابسته هستند. برخی مشکل شنوایی و بینایی دارند. معلولان ذهنی با مشکلات مختلف روانشناختی مانند مشکلات هیجانی و رفتاری دست به گریبان هستند. برخی مشکلات جدیتری مانند خودآزاری دارند.
صدای مددجویان در گوشم میپیچد: «خانوم من دو سالمه»، «خانوم من شیرینی خامهای دوست دارم»، «خانوم من ۲۰۰ سالمه. از خیابون نواب صفوی همدان اومدم».
نم باران میزند، حیاط مرکز پرمیشود از صدا و نگاه مددجویان و دستهای بخشنده مردم. باید یادم بماند چه مردم خوبی داریم. این مرکز فقط با کمک و حمایت مردم نیکوکار اداره میشود.
زهره حاجیان
منبع: پیام نو
درود به همت خانم حاجیان طبیعتا یک روز برای تهیه گزارش دقیق از مرکز وقت کافی نبوده متن زیبای ایشان که خوندم متوجه نکاتی شدم که لازم بوده وقت بیشتری گذاشته میشد .یه نکته اساسی که درپایان گزارش ذکرکردن، ” نیمی از مددجویان تحرک دارند”! باید عرض کنم فقط دونفر از مددجویان موسسه از ویلچراستفاده میکنند و از آمار ۱۵۰نفری مددجویان فقط ۲نفرویلچرباندهستند کاش خانم حاجیان از واحد کاردرمانی موسسه اطلاعات لازم کسب میکرد.